کریم باوی، پیشکسوت فوتبال ایران وستاره سابق تیم شاهین در سن ۵۷ سالگی درگذشت.
مرحوم باوی سابقه حضور در تیمهای شاهین، پرسپولیس و شاهین اهواز را در کارنامه داشت. او همچنین برای ۲۳ بازی پیراهن تیم ملی را برتن داشت و ۱۰ گل به ثمر رساند.
مرحوم باوی با اتفاق جالبی روی آشنایی با امیر قلعه نویی درحالیکه طی جنگ تحمیلی سرباز بود، به یک فوتبالیست تبدیل شد. خودش درباره آشنایی با قلعه نویی و حضور در تمرین شاهین اینطور توضیح میدهد: «من نزدیک به دو سال و نیم در جبهه بودم و قرار بود، کم کم جزو کادر مخصوص سپاه شوم تا این که یک روز به مرخصی رفتم و با تیم فردیس کرج برای برگزاری یک بازی مقابل منتخب تهران، عازم تهران شدم. در تیم منتخب تهران امیر قلعهنویی و دو، سه بازیکن پرسپولیس حضور داشتند که ما در این بازی با حساب ۴ بر یک به پیروزی رسیدیم و هر چهار گل را هم خودم به ثمر رساندم. در همین بازی بود که قلعهنویی که به تازگی به تیم شاهین تهران رفته بود، از بازی من تعجب کرد و به من گفت در کدام تیم بازی میکنی؟ و من به او گفتم در تیمی بازی نمیکنم و دوستانم به او گفتند که به تازگی از جبهه برگشته است. سپس قلعهنویی به من گفت فردا به میدان امام حسین (ع) بیا تا تو را به نارمک که باشگاه شاهین تهران در آن جاست، ببرم. فردای آن روز باتوجه به این که لباس و کفش ورزشی نداشتم، سر قرار نرفتم. یادم هست که من برای بازی با تیم منتخب تهران نیز حتی لباس و کفش را از کسی قرض گرفته بودم. به هر حال دو روز بعد یکی از دوستانم که با امیر قلعهنویی رفیق بود هر دو به دنبال من آمدند و به من گفتند که چرا برای تمرین به تیم شاهین نیامدی که به آنها گفتم اگر راستش را بخواهید بدانید من لباس و پول کرایه نداشتم که بتوانم بیایم.
خلاصه آنها من را سوار یک خودرو پیکان کردند و بازهم پیش همان کسی که از او لباس قرض گرفته بودم، رفتم و لباس گرفتم و به سمت باشگاه شاهین رفتیم. آن موقع مرحوم محراب شاهرخی و نصرالله عبداللهی مربیان تیم شاهین بودند. آنها برای جذب بازیکن تست میگرفتند. هوا در حال تاریک شدن بود که قلعهنویی پیش عبداللهی رفت و به او گفت، این بچه جنوبی است و خیلی خوب است، پس چرا نگذاشتی بازی کند؟ که او به قلعهنویی گفت، مگر او بازی بلد است؟ قلعهنویی هم گفت بله خیلی خوب است. همان موقع قلعهنویی به گوشه زمین رفت و یک سانتر کرد و من هم روی دست دروازهبان و مدافعان بلند شدم و آن توپ را وارد دروازه کردم و سپس عبداللهی به من گفت تو کجا بودی و کجای کره زمین زندگی میکردی؟ بعد من را به اتاق برد و به من گفت تو چطوری این قدر به هوا بلند میشوی و سر میزنی؟ او گفت باید به تمرین بیایی که من به او گفتم میخواهم به جبهه بروم و امروز هم به خاطر امیر قلعهنویی به این جا آمدم. او گفت تو به تمرینات بیا و من هم گفتم، کرایه ماشین هم ندارم اما در نهایت راضی شدم.»
باوی یکی از بازیکنانی بود که تجربه رویارویی با دیگو مارادونای افسانهای را داشت. او درباره رویارویی با این اسطوره توضیح میدهد: «سال ۶۶ مسابقاتی بین تیم آمریکای جنوبی و منتخب آسیا برگزار شد که از من هم به عنوان بازیکن قطر دعوت شد که در تیم منتخب آسیا بازی کنم. در این دیدار من اواخر نیمه دوم وارد بازی شدم که آن موقع تیم ما ۳ بر صفر از حریف عقب بود که سانتانا، مربی تیممان من را به زمین فرستاد و به من گفت ما به تو خیلی امیدواریم و هر طور که شده است باید برای ما گل بزنی که البته من موفق به گلزنی نشدم. داور عربستانی این بازی را میشناختم و من دقایق پایانی بازی به سمت او رفتم و به عربی به او گفتم به ثانیههای پایانی بازی که نزدیک شدیم و میخواستی سوت را بزنی، یک اشاره به من بده که او هم گفت باشه. داور در ثانیه پایانی بازی به من گفت کریم خلاص! و من هم بعد هر جا که مارادونا میرفت به دنبالش می رفتم و مربیمان به من گفت تیم میخواهد سانتر کند، به جلو برو ولی حواس من به این بود که ببینم مارادونا کجا میرود و او را دنبال میکردم، تا زمانی که داور سوت پایان بازی را زد پیراهن او را از پشت درآوردم که همه تعجب کردند و حتی مربیمان به من گفت آفرین چقدر تو باهوش هستی که به او گفتم این پیراهن برای من به یادگار می ماند. بازیکنان عربستانی هم به من گفتند که ما میخواستیم این کار را انجام دهیم و حالا هم ما به تو پول می دهیم و تو این پیراهن را به ما بده که من گفتم خیر، میخواهم این پیراهن را به عنوان یادگاری به ایران ببرم. اکنون این پیراهن یکی از مهمترین داشتههای ورزشی من است.»
زندگی حرفهای بازیکن اسبق پرسپولیس اتفاقات گوناگونی داشت. او درباره روزهایی که در فوتبال ایران سپری کرده، گفت: «من ۱۰ سال در تیم ملی بودم، ۳۴ بازی ملی و ۲۹ گل زده دارم، البته چند گل هم دارم که به دلیل این که تیم ملی بازیهایش در مسابقات دهه فجر بود، برای من ثبت نشده است. من از دوران ورزشیام راضی نیستم چرا که من هم مانند خیلیها می توانستم به خیلی جاها برسم ولی متاسفانه با توجه به این که به من اجازه خروج ندادند، ضربه خوردم.
در هر صورت با توجه به فعالیتهای من در این فوتبال و جبهههای جنگ، میتوانستند خیلی کارها برای من انجام دهند که این طور نشد و برای من هم جبران نکردند. اگر به این صورت نمیشد، میتوانستم از نظر مالی به چیزهای بهتری دست پیدا کنم و اگر به سمت و سوی فوتبال نمی آمدم حداقل در جبهه شهید می شدم و اسمم پیش خدا بلند بود.»